شش ماهگی السا
دخترک قند و عسلم روز سی ام فروردین اولین غذای عمرت که یک قاشق مرباخوری فرنی مامان پز بود رو نوش جان کردی البته باید بگم تدارک این ضیافت برای شما از چند روز قبل با تهیه ی آرد برنج خونگی شروع شد و اون روز من و بابا فربد تو ظرفهای کوچولوی خودت برات یه فرنی با عشق درست کردیم و شما هم با ملچ و ملوچ یه قاشق تناول کردی فکر کنم از طعمش خوشت اومد چون قاشق رو محکم گرفته بودی و پس نمیدادی
ناگفته نماند بعد خوشحالی ما شب موقع خواب همه ی اون فرنی که خورده بودی رو بالا آوردی و کلی ما رو ترسوندی ولی خدا رو شکر روزهای بعد دیگه این اتفاق تکرار نشد ، ولی کلا بجز روز اولی که امتحانش کردی میونه ی خوبی با فرنی نداشتی و با اکراه قبولش میکردی ولی حریره بادام و سوپ رو با ولع میخوردی و من هم با جون و دل برات درستشون میکردم.
دیگه اینکه با کمک میتونی بشینی و برای چرخیدن هم تلاش میکنی ، خیلی خوش اخلاقی و به همه میخندی،اصلا علاقه ای به پوشیدن کفش نداری و استفاده از گل سر ، کلاه ، جوراب و پیش بند هم اصلا برات تعریف نشده و به محض برخورد با هر کدوم از موارد مزاحم بالا سریعا واکنش نشان داده و عامل مزاحمت رو از خودت دور میکنی خلاصه اینکه با اداهات دلبری شدی
روز چهاردهم اردیبهشت هم واکسن شش ماهگی رو زدیم و با بریدن یه کیک کوچولو نیم سالگی شما رو جشن گرفتیم.
عزیزم تولد نیم سالگیت مبارک
خیلی ممنونم تو رو خدا خجالتم ندید
اوا این کفش اینجا تو پای من چیکار میکنه؟؟!!
این بوووووووس هم برای همه ی دوستای خوبم