پنج ماهگی السا
فرشته ی کوچولوی مامان صد و پنجاه روز از اومدنت به جمع خانواده ی ما گذشت ، روزهای بی تکرار که سراسر عشق بود و شور و نشاط و سرمستی که با بودنت در کنار ما معنای زندگی برایمان دگرگون شد....
بعد از سفر پرماجرا روز دهم فروردین خونه ی عمو فرید بودیم که شما برای اولین بار غلت زدی و همه ی ما رو غافلگیر کردی و غلتیدن هم به شیرین کاری هات اضافه شد
روز چهاردهم فروردین که مصادف با پنجمین ماهگردت بود بابافربد یه کیک کوچولو گرفت و رفتیم خونه ی مامان ملیحه اینا و شروع شش ماهگی شما رو جشن گرفتیم ، بخاطر تعطیلات نوروزی چکاپ ماهیانه هم با یک هفته تاخیر انجام شد و چون هنوز اثرات سرماخوردگی نوروزی رو همراه داشتی دکتر یکسری دارو تجویز کرد و گفت بعد از پایان دوره ی مصرف میتونم غذای کمکی رو با فرنی و حریره ی بادام برات شروع کنم و کم کم سوپ رو هم به رژیم غذاییت اضافه کنم و بدین ترتیب دخترک قشنگ من به جمع غذاخورها پیوستی
پنج ماهگی السا جونم به روایت تصویر
این چیه به من زل زده فکر کنم میگه بیا من و بخور...
خوب بذار ببینم خوشمزه است...
آهااااان یه فکری
خوب چیه مگه یادم افتاد این از همه چی خوشمزه تره
حالا که نمیزارین من چیزی بخورم لااقل بزارین بخوابم