یک ماهگی السا
السای نازم روز دهم تولدت راهی خونه مامان ملیحه اینا شدیم و درست دو ، سه روز بعد اون کولیک شما شروع شد طوریکه از ساعت یک شب گریه رو سر میدادی تا خود صبح ،حدود دو هفته خونه مامان اینا بودیم و خیلی ها هم تو این مدت برای دیدن شما میومدن اگه دست من بود حالا حالاها خونه ی مامان ملیحه اینا موندگار بودیم ولی بالاخره بعد دو هفته رضایت دادیم و برگشتیم خونمون البته مامان ملیحه هرروز صبح می اومد پیشمون و به من کمک میکرد و مامانی هم یک روز در میون می اومد و شما رو حموم میکرد،روزها تقریبا آرومتر بودی ولی فقط تو بغل میخوابیدی یعنی وقتی که میخواستم بزارمت تو تخت پارک چشمت رو باز میکردی و گریه سر میدادی،همش دوست داشتی تو بغل باشی و من هم به عنوان پستونک در کنارت باشم به قول مامانی که میگفت:با سنجاق سینه السا رو وصل کنین به مامانش شب ها هم که کلا بخاطر کولیک خواب نداشتیم از ساعت یک شب بیدار بودی و گریه میکردی تا ساعت هفت صبح آخرا به ساعت نه هم کشیده بود و فقط تو بغل من آروم بودی کل سه ماه این برنامه شبانه ما بود طفلی بابا فربد هم شب تا صبح خواب نداشت و صبح ها با قیافه ی خواب آلود میرفت سر کار هیچ دارویی هم رو کولیک شما تاثیری نداشت فقط با صدای سشوار ، هود و جاروبرقی آروم میشدی یعنی موقع خواب هود و سشوار رو روشن میکردیم تا شاید کمی بخوابی(یعنی شرایط اون روزهای ما دیدنی بود) تا وقتی اینا روشن بودن شما آروم بودی همین که اینارو خاموش میکردیم دوباره گریه رو شروع میکردی یادم میاد یه شب هیچ کدوم از اینا رو گریه ی شما تاثیر نداشت و ما مجبور شدیم ساعت چهار صبح سوار ماشین بشیم بریم خیابون گردی که بعد از چرخیدن تو خیابونا شما خوابیدی و برگشتیم خونه .صبح که میشد شما از خستگی خوابت میبرد و من هم پیشت یه چرتی میزدم خلاصه چند ماه اول خیلی بهمون سخت گذشت ولی بعد از اینکه کولیکت خوب شد تقریبا برنامه خوابت هم تنظیم شد.
یک ماه بعداز تولد وقتی برای چکاپ ماهیانه رفتیم ، دکتر گفت دخترکوچولومون خوب وزن نگرفته و باید همراه شیر خودت شیر خشک هم بدی و از اون روز به بعد السا جونی دوگانه سوز شدن