الساالسا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

السا دلبند مامان و بابا

نوروز94

1394/9/4 18:22
نویسنده : مامان لیدا
630 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه روزهای پایان سال رو دوست داشتم چون زندگی با شور و هیجان جریان داشت و همه در تکاپو برای تدارک نوروز و امسال این ایام برای ما بسی دلچسب تر از هر سال بود چون اولین سالی بود که دختر دلبندم در کنارمون بود.

دخترک نازم این روزها خیلی شیرین تر و دوست داشتنی تر شدی و کلی شیرین کاری میکنی که از جمله ی اونها خوردن انگشت های پا هست که با دیدنش من و بابا فربد دلمون ضعف میره ،اطرافیان رو میشناسی و با دیدن غریبه ها عکس العمل نشون میدی خلاصه خانمی شدی برا خودت.

چون نوروز امسال با حضور دختر نازم با بقیه ی سالها فرق داشت تصمیم گرفتیم با مامان ملیحه اینا دسته جمعی بریم آتلیه و چند تا عکس یادگاری داشته باشیم ، با اینکه دوست داشتم عکس ها حس و حال نوروری داشته باشن بعد از تحویلشون متوجه شدم بجز یک عکس دسته جمعی اصلا ربطی به نوروز ندارن و میتونستیم هر زمانی این عکس ها رو داشته باشیم و لازم نبود تو ترافیک کارهای نوروزی ساعت 11 شب خودمون رو به آتلیه برسونیممتنظر

 

نمونه عکس های آتلیه

 

 

 

 

با این حال از نتیجه ی کار راضی بودم و عکس ها رو دوست داشتم .

روزهای پایانی سال هم مثل برق و باد میگذشتند و به پایان سال نزدیک میشدیم درست در همین ایام من و بابافربد هم دچار سرماخوردگی از نوع وحشتناک شدیم و کلا هم و غممون این بود که شما سرما نخوری و اینقدر حالمون بد بود که با مراجعات مکرر به دکتر و درمانهای خانگی و بخور و غیره اصلا بهبودی حاصل نمیشد و با اینکه اهل خرید شب عید نیستم ولی یکسری خرید تدارک نوروز داشتم که به خاطر سرماخوردگی نتونستم انجام بدم و کلا خونه نشین بودم برای همین با فربدجون تصمیم گرفتیم برنامه ی سفر نوروزی رو کنسل کنیم ولی با اصرار مامانینا منصرف شدیم و بار و بندیل سفر رو بستیم و روز پنجشنبه بیست و هشتم اسفند با مامان ملیحه اینا و مامانی اینا راهی نوشهر شدیم.

السای نازم این اولین سفرت بود و با وجود نگرانی های من تو راه شما دختر خیلی خوبی بودی و اصلا ما رو اذیت نکردی که از این بابت من واقعا خوشحال بودم ، من و بابا فربد هم همچنان سرماخوردگی رو با همون شدت اولیه داشتیم،تو راه همش به این فکر میکردم که پارسال همین موقع شما یه نخودچی بودی تو دلم و من با یه حس وصف ناشدنی همین مسیر رو طی میکردم و اصلا تصوری ازت نداشتم ولی امسال تو نازنینم در کنارم نشستی و من با حس زیبای مادرانه همین مسیر رو طی میکنمبغلخلاصه اینکه کل راه ، من رو ابرا سیر میکردم و از تماشای فرشته ی نازم لذت میبردم.زیبا

بالاخره حدودای ساعت هشت رسیدیم و بعد از استراحت و خوردن شام چون همه خسته بودیم به رختخواب رفتیم ولی چشمت روز بد نبینه همین که چراغ اتاق رو خاموش کردیم شما گریه رو سر دادی ، من و بابا فربد فکر کردیم از تاریکی میترسی برای همین چراغ اتاق رو روشن کردیم ،بغلت کردیم ،بهت شیر دادیم ولی به هیچ وجه  آروم نمیشدی و همچنان گریه میکردی همه نوبتی اومدن توی اتاق شاید بتونن برای آروم کردنت کاری کنن  ولی اصلا کوتاه نیومدی و همچنان بی وقفه گریه میکردی تا اینکه بالاخره از خستگی بی حال شدی و تو بغلم خوابت برد. صبح هم با تب و بی حالی بیدار شدی و اتفاقی که ما نگرانش بودیم افتاد و شما اولین سرماخوردگی رو تجربه کردی،گریهحالا بماند که با چه وضعی روز بیست و نه اسفند یه دکتر پیدا کردیم و بعد معاینه آنتی بیوتیک برات تجویز کرد و در اثر مصرف دارو شما گلاب به روتون بععععععلهسکوتو اینکه بخاطر سردی هوا ما بیشتر تو خونه زندانی بودیم و وقتی هم بیرون میرفتیم یا تو ماشین بودیم و یا اگر وارد فروشگاهی میشدیم چنان گریه ای سر میدادی که همه با تعجب به ما نگاه میکردن و ما فرار و بر قرار ترجیح میدادیممتفکر و....

بالاخره سال جدید فرا رسید و ما هرسه سرماخورده و داغون سرسفره هفت سین نشستیم و سال جدید رو شروع کردیم و به قول بابافربد که تو کل سفر این شعر رو با خودش زمزمه میکرد:

خاطرات شمال محاله یادم بره                        اون همه ....... محاله یادم بره

حالا وقتی بزرگ شدی بابا فربد اون جای خالی رو برات پر میکنهچشمک

یک هفته ای که نوشهر بودیم گذشت و تجربه ای شد برای ما که وقتی مریض هستیم از خونه جم نخوریمشاکیبعد از برگشت هم دید و بازدید عید تا روز سیزدهم فروردین ادامه داشت و باید اضافه کنم که حال ما هم کم کم رو به بهبود بود و بدین ترتیب نوروز 94 نوروز به یادماندنی شد برای ما.

 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان حلما
10 دی 94 3:03
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥______________________ ___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥___________________ __♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥........____ ۝۝۝۝۝_____ __♥♥♥♥-...-♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥.._۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝_____ __♥♥♥---------♥♥♥♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝____ __♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥......۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝___ ___♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝____ ____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝_____ ______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝۝۝_____ ________♥♥♥♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝۝_____ __________♥♥♥♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝۝_____ ____________♥♥♥.۝۝۝۝۝۝۝____ _____________♥.۝۝۝۝۝۝._____ _____________♥.۝۝۝۝_________ _____________۝۝۝______________ سلاممم اپممم اگه دوست داشتی به وبم بیا گلم دختر من نیم ساله شد
مامان لیدا
پاسخ
سلام مامان حلما کوچولو مبارک باشه نیم سالگی حلمای ناز و دوست داشتنی ما همیشه به وبلاگتون سر میزنیم و کلی لذت میبریم از عکسهای دوست خوشگل و نازمون