الساالسا، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

السا دلبند مامان و بابا

هفت ماهگی السا

فرشته کوچولوی نازم ! روز به روز که بزرگتر و خانم تر میشی کلی کارهای بامزه انجام میدی مثلا تو این ماه با پشتکار و تمرین های سخت راحت و سریع میچرخی و بلافاصله خودت رو به سمت جلو میکشی و در واقع تمرین سینه خیز رو شروع کردی ، کلمه ی "د" رو دوست داری و با خودت زمزمه میکنی ، راحت تر میشینی و با اسباب بازیهات سرگرم میشی ، با صدای بلند میخندی و لبخند دلنشینی همیشه رو لبای کوچولوت هست و خلاصه خانمی شدی علاقه ی زیادی به تماشای یکی از سی دیهای بی بی انیشتین بنام مزرعه دار کوچک داری و روزی صد بار تماشا میکنی ولی بقیه ی سی دی ها رو دوست نداری ، آهنگ مورد علاقه ات هم آهنگ دختر حمید طالب زاده است وقتی سوار ماشین میشیم زود پلی میکنیم و شما با ...
15 دی 1394

شش ماهگی السا

دخترک قند و عسلم روز سی ام فروردین اولین غذای عمرت که یک قاشق مرباخوری فرنی مامان پز بود رو نوش جان کردی البته باید بگم تدارک این ضیافت برای شما از چند روز قبل با تهیه ی آرد برنج خونگی شروع شد و اون روز من و بابا فربد تو ظرفهای کوچولوی خودت برات یه فرنی با عشق درست کردیم و شما هم با ملچ و ملوچ یه قاشق تناول کردی فکر کنم از طعمش خوشت اومد چون قاشق رو محکم گرفته بودی و پس نمیدادی ناگفته نماند بعد خوشحالی ما شب موقع خواب همه ی اون فرنی که خورده بودی رو بالا آوردی و کلی ما رو ترسوندی ولی خدا رو شکر روزهای بعد دیگه  این اتفاق تکرار نشد ، ولی کلا بجز روز اولی که امتحانش کردی میونه ی خوبی با فرنی نداشتی و با اکراه قبولش میکردی ولی حریره...
10 دی 1394

پنج ماهگی السا

فرشته ی کوچولوی مامان صد و پنجاه روز از اومدنت به جمع خانواده ی ما گذشت ، روزهای بی تکرار که سراسر عشق بود و شور و نشاط و سرمستی که با بودنت در کنار ما معنای زندگی برایمان دگرگون شد.... بعد از سفر پرماجرا روز دهم فروردین خونه ی عمو فرید بودیم که  شما برای اولین بار غلت زدی و همه ی ما رو غافلگیر کردی و غلتیدن هم به شیرین کاری هات اضافه شد روز چهاردهم فروردین که مصادف با پنجمین ماهگردت بود بابافربد یه کیک کوچولو گرفت و رفتیم خونه ی مامان ملیحه اینا و شروع شش ماهگی شما رو جشن گرفتیم ، بخاطر تعطیلات نوروزی چکاپ ماهیانه هم با یک هفته تاخیر انجام شد و چون هنوز اثرات سرماخوردگی نوروزی رو همراه داشتی دکتر یکسری دارو تجویز کرد و گفت بعد ...
6 دی 1394

نوروز94

همیشه روزهای پایان سال رو دوست داشتم چون زندگی با شور و هیجان جریان داشت و همه در تکاپو برای تدارک نوروز و امسال این ایام برای ما بسی دلچسب تر از هر سال بود چون اولین سالی بود که دختر دلبندم در کنارمون بود. دخترک نازم این روزها خیلی شیرین تر و دوست داشتنی تر شدی و کلی شیرین کاری میکنی که از جمله ی اونها خوردن انگشت های پا هست که با دیدنش من و بابا فربد دلمون ضعف میره ،اطرافیان رو میشناسی و با دیدن غریبه ها عکس العمل نشون میدی خلاصه خانمی شدی برا خودت. چون نوروز امسال با حضور دختر نازم با بقیه ی سالها فرق داشت تصمیم گرفتیم با مامان ملیحه اینا دسته جمعی بریم آتلیه و چند تا عکس یادگاری داشته باشیم ، با اینکه دوست داشتم عکس ها حس و حال نور...
4 آذر 1394

چهارماهگی السا

دخترک نازم صد و بیست روز از اومدنت به این دنیا گذشته انشاله صد و بیست ساله بشی عزیزم تو این چهار ماه که در کنار ما بودی من و بابایی تجربه های زیادی بدست آوردیم و از لحظه لحظه ی در کنار تو بودن لذت بردیم از خدای مهربون بابت همه ی اینها ممنونم راستی پارسال دقیقا همین موقع ها بود که متوجه حضور یه فندق کوچولو تو دلم شدم یادش بخیر باور نمیکنم روزها به سرعت در گذر هستن. روز چهارده اسفند موعد واکسن چهارماهگی بود صبح مامان ملیحه اومد دنبالمون و سه تایی رفتیم تا دختر شجاع من واکسنش رو بزنه مثل دفعه قبل من نتونستم نگاه کنم و مامان ملیحه پاهای شما رو نگه داشت و با جیغی که کشیدی فهمیدم تموم شد یه ذره گریه کردی و تا برسیم خونه خوابیدی و خدا رو شکر زیا...
2 آذر 1394

سه ماهگی السا

دلبندم چهاردهم بهمن سه ماهه شدی دیگه از گریه های شبانه خبری نیست و برای خودت خانمی شدی ، آواز خوندنت هم حرف نداره آنقدر صداهای با مزه از خودت در میاری و با صدای بلند حرف میزنی که نگو ، تشک بازی رو هم خیلی دوست داری و باهاش سرگرم میشی مخصوصا اون عروسک موزیکال رو که تو فرصت مناسب میخواهی قورتش بدی و همش تو دهنته و کلی شیرین کاری میکنی ما هم عاشق خودت و کارات هستیم تولد امسالم رو با دختر نازم برگزار کردیم و خیلی بهمون مزه داد مامان ملیحه هم یه کیک خوشگل برامون سفارش داد کیک دو منظوره برای من و السا ، اون شب مثل هر سال همه زحمت کشیدن و  اومدن خونه ی ما و یه جشن کوچولو گرفتیم کلی هم من و شرمنده کردن فربد جون هم علاوه بر کادوی خودش که یه ...
21 آبان 1394

دو ماهگی السا

روزها پشت سر هم میگذشتن و روز به روز شما بزرگتر و خانم تر میشدی اولین لبخندت رو هم توی این ماه تجربه کردی روز93/9/18  که مامان ملیحه خونه ما بود و میخواست شما رو حموم کنه با یه خنده ی ناز ما رو غافلگیر کردی که همون لبخندت کل خستگی من و از تنم بیرون کرد .روز 93/9/24 هم که چهل روزه شدی ، نمیدونم فلسفه چهل روزگی چی هست ولی اون روز برای اولین بار مامان ملیحه ناخن هات رو گرفت و از دست اون دستکش های کوچولو که کلافت میکرد راحت شدی و بعدش با مامان ملیحه و مامانی رفتی حموم و فردای اون روز هم به مناسبت چهل روزگی شما مامان ملیحه یه مهمونی خونوادگی ترتیب دادن که شام رو رفتیم رستوران بعدش اومدیم خونه مامان اینا و بدین ترتیب چهل روزگی شما رو جشن گرفت...
13 آبان 1394

یک ماهگی السا

السای نازم روز دهم تولدت راهی خونه مامان ملیحه اینا شدیم و درست دو ، سه روز بعد اون کولیک شما شروع شد طوریکه از ساعت یک شب گریه رو سر میدادی تا خود صبح ،حدود دو هفته خونه مامان اینا بودیم و خیلی ها هم تو این مدت برای دیدن شما میومدن اگه دست من بود حالا حالاها خونه ی مامان ملیحه اینا موندگار بودیم ولی بالاخره بعد دو هفته رضایت دادیم و برگشتیم خونمون البته مامان ملیحه هرروز صبح می اومد پیشمون و به من کمک میکرد و مامانی هم یک روز در میون می اومد و شما رو حموم میکرد،روزها تقریبا آرومتر بودی ولی فقط تو بغل میخوابیدی یعنی وقتی که میخواستم بزارمت تو تخت پارک چشمت رو باز میکردی و گریه سر میدادی،همش دوست داشتی تو بغل باشی و من هم به عنوان پستونک در ک...
12 آبان 1394

خانواده سه نفره ما

السا جونم روز پنجشنبه 93/8/15 برای اولین بار سه تایی وارد خونمون شدیم و از بدو ورود با کمک مامان ملیحه و مامانی مشغول کسب تجربه های بچه داری شدیم. روزهای اول شما دختر خیلی خوبی بودی و بیشتر وقت ها خواب بودی،خدا رو شکر اصلا زردی نداشتی و از این بابت من بسیار خوشحال بودم فقط مشکل کمبود شیر من بود که شما سیر نمیشدی و همش تو بغل من در حال تلاش برای خوردن ذره ای شیر بودی ،فکر کنم استارت بغلی شدن رو از همون روزها زدی  ده روز اول مامان ملیحه خونه ما بودن و از من و شما مراقبت میکردن و تقریبا همه ی کارهای شما رو مامان ملیحه و مامانی انجام میدادن ، پریناز جون و نازلی جون هم هرروز میومدن پیشمون و ما رو تنها نمیزاشتن که جا داره همین جا از هم...
12 آبان 1394